روی کاغذ میتوانم از اسمش بگویم که هر سال سوم شعبان هدیه میشود. از چشمهایش که هر بار باران را دعوت میکند آتش به جانم میافتد. مثلا میتوانم از لبهایش بگویم که وقتی دوستت دارم روی آن نقش میبندد شکل ماهی میشود که بیرون تنگ دنبال هوا میگردد. از دستهایش که به اندازه بزرگ شده تا دور بازوهای من حلقه شود. یا حتی از قلبش که دریچههای زیادی دارد رو به خوبی، مهربانی، رو به عشق. از هوای تنش بنویسم؟ از اول بار که نفسش به گوشم رسید، از اول باری که سینهاش بالا و پایین شد؟. در خیالم پرندهای دیدم که بالهایش باز و بسته میشد. پرنده را دیدم وقتی به هوا رفت و مسیر زندگی را نشانه گرفت. فکر میکنم به صدایش وقتی ته اسمم، جانم سنجاق میکند. به صدایش، صدایش . صدایش راهی باشد از جنگل به دریا. راهی از چرخیدن من به دنبال کسی که میخواندم: ملیحهـ جانم .